با سلام،
من يك دختر 36 ساله هستم كه تا كنون موفق به ازدواج نشده ام. و به شدا براي آينده خودم و تنها ماندن تا ابد نگران هستم.
من حدود 6 ماه پيش از يك رابطه شش ماهه كه فكر ميكردم به ازدواج و علاقه شديد منتهي ميشه بيرون اومدم. بعد از 4 ماه اون فرد دوباره سراغ من اومد و بعد از دوماه ارسال پيامهاي مختلف و تلفن راضي شدم كه اين فردو دوباره ببينم تا با هم حرف بزنم. ولي دوباره كه همو ديديم اون هيچي نگغفت و من مجبور شدم حرفهايي كه تو دلم مونده بود را بزنم بعد از ديدارمون كه دوساعت بيشتر نبود اون ديگه هيچ تماسي با من نگرفت من خودم بهش زنگ زدم وازش پرسيدم وقتي اين همه اصرار داشتي چرا هيچي نگفتي و اون باز هي چي نگفت و قول داد كه شب به من زنگ بزنه و حرف بزنيم ولي بازهم اينكارو نكرد.
الان دوروز گذشته و من تو فكر خودم به هيچ جايي نميرسم همش خودم را ملامت ميكنم كه چرا راضي به حرف زدن شدم و خودم را شكستم و چرا فرداش دوباره منتظر واكنش اون نشدم من 5 ماه تحمل كرده بودم تا با خودم كنا بيام و اون وابستگي را فراموش كنم. الان همش فك مي كنم من قابل دوست داشتن نيستم و اون ادم منو ديده ، چيزي گفتم و يا به اين نتيجه رسيده كه كن آدمي هستم كه با اصرار ميشه راحت بدسش آورد و با هاش بازي كرد. چون اون دنبال آدمايي ميگرده كه راحت بدست نيان نميدنم با اين حس چكار كنم.
در ضمن من مهندس عمران هستم و يك كار خوب دارم.و ورزش هم جزء برنامه زندگيمه و مرتب شنا ميكنم.